چرا ما در سوریه بودیم؟/ روایتی از لحظات زندگی شهید عین‌الله مصطفایی

پیکر پاک شهید عین‌الله مصطفایی, شهید مدافع حرم بعد از چند سال مفقودی شناسایی شد. یکی از دوستان او در دست‌نوشته‌ای سعی کرده لحظاتی از زندگی آرمانی او را توصیف کند.

 به گزارش ذاکرنیوز، دو روز پیش بود که خبر شناسایی چند پیکر شهید مدافع حرم در سوریه منتشر شد. این شهدا چندین سال پیش در سوریه به شهادت رسیده بودند و پیکر پاک آنها تاکنون مورد شناسایی واقع نشده بود.

یکی از این شهدا پاسدار شهید عین الله مصطفایی بود که  توسط گروه تفحص ایثارگران سپاه پاسداران در سوریه کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

شهید عین الله مصطفایی اهل کرج  و یکی از مستشاران زبده نظامی در جریان نبرد با تکفیری های سوریه بود که در درگیری با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید و پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مدافع حرم مفقودالاثر قرار گرفت.

طبق آنچه همرزمان او می‌گویند شهید مصطفایی در لحظات آخر با بیسیم محل قرار گرفتن خود را اعلام می‌کند؛ اما بعد از آزادشدن منطقه به آنجا می روند و اثری از پیکر او نمی‌بینند و تقدیر بر مفقودالاثری او تا روزهای اخیر رقم می‌خورد تا اینکه در کنار سردار شهید رضا فرزانه پیکر او شناسایی می‌شود.

یکی از دوستان شهید دلنوشته‌ای خطاب به او نوشته است و در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است. متن این دست‌نوشته را می‌خوانید:

خوب یادم هست 9 یا 10 فروردین سال 93 بود که روی پشت بام یکی از خانه های تازه آزاد شده شهر حلب به هم رسیدیم. غروب بود، چشم به این دشت مقابل و خانه ها و درختان زیتون و دود ناشی از انفجارها دوخته بودیم، عین الله خاطراتی از شهید مهدی عزیزی که در روستای کفرآکار حلب به شهادت رسیده بود، تعریف می کرد و در کنار آن از مظلومیت حاج اسماعیل حیدری، رضا کاربرزی و شهید علی کنعانی که در سه‌راهی عبوث ماشینشان با جیب کنار جاده‌ای منفجر شده بود، صحبت می کرد. اشک در چشمان هر دوی ما حلقه زده بود، بغض هایمان به ناگاه ترکید و دیگر امان نمی داد.

آرام و با صدایی لرزان از او پرسیدم عین الله چرا ما اینجاییم؟ ایران الان نوروز 93 است، دنیای هزارتوی رنگارنگ تهران پر است از هیاهوی لذت و شادی ولی من و تو در حلب در میانه جنگ و ترکش و گلوله چه می کنیم؟ صدای توپ 23 عجیب در فضا پیچید.

عین الله نگاهم کرد و گفت بیا با هم به درون شهر برویم.

آرام آرام راهی شدیم، کودکان شهر، مساجد خراب و ویران شده، انگار روح مرگ را در اینجا پاشیده بودند، غربت، حسرت و جماعتی که بی سامان از هرجا نمی دانستند چه کنند، به چه کسی پناه ببرند و صدای خمپاره ها و توپ هایی که برسر مردم فرود می آمد؛

به قبرستان رسیدیم که کودکان و زنان و مادران برسر قبر عزیزان خود مویه می کردند. عین الله کودکان را جمع کرد و لحظاتی با لبخند برای آنها هم پدر شد و هم برادر، هم غمخوار شد و هم مدافع، چشمانش از اشک پر شده بود ولی خود را آرام نشان می‌داد. بعد از چند دقیقه که از آنها جدا شدیم رو به من کرد و گفت جوابت را گرفتی؟ ما اینجاییم که اینجا باشیم ما اینجاییم که تکلیف مان را عمل کنیم، ما اینجاییم که غمخوار باشیم ما اینجاییم تا صدای اذان اسلام برپا باشد. ما اینجا آمده ایم که معنی امنیت را بفهمیم، معنی لذت و آرامش را درک کنیم، ما اینجاییم تا لبخند بر لبان کودک مسلمان باشد. تا مدافع حرمت انسانیت در مقابل وحشی‌های سیاه پوش باشیم، تا حامی زیبایی اسلامی باشیم که اصل آن بر وحدت،  صلح و مقاومت است.

من در چهره عین الله غرق شده بودم، او یک رزمنده است یا یک عارف، یک سرباز است یا یک فرمانده... هنوز هم نتوانستم آن روز عین الله را در وجود خود درک کنم، صفایش را، صمیمیت و مهربانی‌اش را... الان که این را می نویسم 6 سال از آخرین باری که عین الله را دیده‌ام می‌گذرد، آخرین دیدار و آخرین کلمات را خوب به خاطر دارم. شبهای محرم سال 94 جنوب حلب بود. روستای قواصی، هویز، ذهبیه و آخرین کلماتش را خوب به یاد دارم که برای پسرش چه آرزوهایی آرزو می‌کرد! چه افتخارهایی و چه ...

این روایت ناتمام و روایت کوتاه عین الله مصطفایی است که در تاریخ 19 آبان 1394 در روستای قواصی در جنوب حلب مظلومانه به شهادت رسید و پیکر مبارکش بعد از 6 سال شناسایی شده است و به وطن برگشته است.

روحش شاد و راهش پر رهرو...


اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار