هیچ‌جای پرونده جهانبانی عبارت «معلم‌خلبان» ندارد

سوال من این‌ است که چرا می‌گویند عده‌ای خلبان‌ زیردست جهانبانی تربیت شده‌اند؟ او به چه‌کسی آموزش داده است؟ کی و کجا؟ در پرونده‌ جهانبانی یک‌بار هم اسم معلم‌خلبان به کار برده نشده است.

به گزارش ذاکرنیوز صادق وفایی: دومین‌بخش از میزگرد بررسی کتاب «ژنرال چشم‌آبی» نوشته شاداب عسگری به بحث و گفتگو درباره چرایی اعدام نادر جهانبانی در دادگاه انقلاب، نفوذ بهاییت در ارتش ایران، بررسی بهایی‌بودن یا نبودن جهانبانی، سوابق پروازی و جداافتادن وی از رده پروازی و حضور درازمدتش در مشاغل ستادی اختصاص دارد.


در این‌بخش از گفتگو سیدکاظم موسوی رزمنده سابق و جانباز امروز که به پژوهش و تحقیق درباره تاریخ بهاییت مشغول است، ورود بحث شد و مطالبی را درباره نفوذ بهاییت در ایرانِ عصر رضاخان و سپس پهلوی دوم مطرح کرد.


پیش از این، دو مطلب در قالب پرونده «ژنرال چشم‌آبی» منتشر شده که در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند.


* «نادر جهانبانی؛ اسطوره یا اسطوره‌سازی؟ / حکومت پهلوی جهانبانی را بازی نمی‌داد»


 

قسمت اول میزگرد و گفتگو با شاداب عسگری و سیدکاظم موسویان نیز در پیوند زیر قابل دسترسی است:


 

در ادامه مشروح دومین‌قسمت از این‌میزگرد را می‌خوانیم؛


* آقای عسگری پیش از آن‌که سر به سمت آقای موسوی بگردانیم، یه‌سوال از شما دارم. شما در کتاب گفته‌اید جهانبانی برادران دیگری داشته که ارتشی بوده‌اند. اما به‌جز حسین هیچ‌کدام دستگیر و محاکمه نشدند...


نه. حسین و حمید دستگیر شدند...


* ولی پرویز دستگیر نشد.


احضار شد ولی دستگیر نشد.


* بنابراین به‌جز حسین و حمید، برادران نادر از نظر قضایی دستگیر و محاکمه نشدند.


بله.


* خب یک‌سری از برادران جهانبانی نظامی بودند که اصلا دستگیر نشدند. یک‌سری دیگر دستگیر شدند که یکی‌شان حسین بود که حبس ابد گرفت. اما بعد از هفت‌سال عفو خورد و آزاد شد...


... بعد از شش‌سال.


* می‌خواهم جواب این‌شبهه را بدهیم که عده‌ای می‌گویند جهانبانی بی‌گناه زندانی شد و چون اتهامی نداشت، زندگی مجلل و موکت زیر پای اسب‌های اصطبلش را بهانه کردند. این‌عده می‌گویند چون از جهانبانی چیزی نداشتند به این‌اتهام محکومش کردند. در مقابل هم حسین را داریم که دستگیر و زندانی و سپس آزاد شد. چرا از بین خاندان جهانبانی که اکثریت‌شان هم نظامی بودند، فقط نادر اعدام شد؟


یک‌نکته را هیچ‌وقت نباید فراموش کنیم و آن‌نکته، علم قاضی است. در صحنه دادگاه اتفاقاتی می‌افتد و صحبت‌هایی می‌شود که قاضی به اجماع می‌رسد و حکم می‌دهد. درباره آقای جهانبانی چندمورد وجود داشته که باعث شکل‌گیری این‌علم قاضی شده است؛ یکی ارتباطش با خاندان شاه و تلاش برای تثبیت حکومت پهلوی بوده است.


* این‌ یک اتهام است؟


مورد دیگر در صحبت‌های آقای سپهبد شاپور آذربرزین در کتاب «فرماندهی و نافرمانی» است که اشاره مستقیم کرده که جهانبانی ۲۲ میلیون دلارِ سال ۵۷ را حیف و میل کرده است. در واقع سپهبد ربیعی حیف و میل کرده و ایشان سکوت کرده استگفته شد ایشان در راستای تثبیت حکومت پهلوی اقدام کرده است. مورد دیگر در صحبت‌های آقای سپهبد شاپور آذربرزین در کتاب «فرماندهی و نافرمانی» است که اشاره مستقیم کرده که جهانبانی ۲۲ میلیون دلارِ سال ۵۷ را حیف و میل کرده است. در واقع سپهبد ربیعی حیف و میل کرده و ایشان سکوت کرده است.


* یعنی جهانبانی حیف و میل نکرده، ربیعی این کار را کرده؟


بله. ولی چشمانش را بر ماجرا بسته است.


* در آن‌برهه ربیعی چه درجه‌ای داشت؟ جهانبانی چه درجه‌ای داشت؟


هر دو سپهبد بودند. ربیعی فرمانده نیروی هوایی بود و جهانبانی معاون طرح و برنامه. مسئول ماجرا هم ایشان بوده که گزارش‌ها را براساس اراده فرمانده نیرو هوایی تنظیم کرده که در نهایت منجر به حیف و میل شدن ۲۲ میلیون دلار شده است. بحث دیگر مساله زنای محصنه بود. آقای جهانبانی با دختر تیمور بختیار به اسم گلنار بختیار ارتباط داشت. شوهر گلنار که یک‌سرهنگ بود وقتی از این‌مساله باخبر شد، او را طلاق داد.


* یعنی یکی از اتهامات جهانبانی که فساد فی الارض است و او را به‌عنوان مفسد فی الارض معرفی کرده، این‌مساله بوده؟


یکی دیگر از بحث‌ها هم این بود که ایشان بنا به اراده و علم، دختر مسلمانش را به عقد یک مسیحی درآورده است.


* این هم جزو اتهامات بود؟


مواردی که گفتم، جزو علم قاضی بودند. می‌دانید که زن مسلمان نمی‌تواند به عقد مرد غیرمسلمان در بیاید. وقتی پدری به این‌مساله رضایت دهد، جرمش چیست؟


گلنار دختر جهانبانی هنوز هم گاهی صحبت‌هایی می‌کند که به شوخی شبیه هستند.


* انوشیروان پسر جهانبانی ...


این‌ها از دو مادر مختلف هستند. دخترش از زن دومی است و انوشیروان از زن اولش است که طلاقش داد. راجع به جهانبانی مسائل زیادی مطرح بود که باعث می‌شدند قاضی دادگاه به آن علم قاضی که اشاره کردم برسد. مثلا از ۱۲ تا ۲۲ بهمن اتفاقاتی در نیروی هوایی افتاده بود و دستگیری‌هایی انجام شده بود. تعداد زیادی همافر و درجه دار را گرفته بودند و به کیش و خاش برده بودند که اگر انقلاب پیروز نمی‌شد، همه اعدام می‌شدند.


* در خلبان‌ها هم یک‌ یا چند نفر را داشتیم که در صورت پیروزنشدن انقلاب بنا بود اعدام شوند. خلبان اف‌چهار بود...


خضرایی؟


* نه. خلبانی بود که تبعید شده بود. یادم آمد مسعود اقدام بود.


خضرایی هم بوده است. در همه این‌اتفاقات و شب حمله به مرکز آموزش‌های نیروی هوایی، جهانبانی حامی نیروهای عمل‌کننده بوده...


* یعنی نیروهای سرکوب‌کننده؟


بله. نیروهای گارد. رئیس مرکز آموزش‌ها سپهبد اکبر کمپانی تبریزی دستور می‌دهد اسلحه‌خانه‌ها را باز کنید! علم قاضی خیلی مهم است. این‌طور نیست من از قیافه یا درجه کسی خوشم نیاید و حکم اعدامش را بدهم. از طرف دیگر، نادر از نظر جایگاه، در مقابل برادرانش حسین و حمید هیچ بوده است. حسین برای خودش یلی بوده است؛ باجناق شاپور غلامرضا بود.


* حسین همان‌کسی است که در سرکوب ماجرای سمیرم حضور داشته؟!


بله. البته سرکوب نبود. برای ضمانت رفته بود. آن‌موقع ستوان دو بود. همسر حسین نماینده مجلس بود. حسین جهانبانی جزو ۲۷ نفری بود که وقتی شورای فرماندهی ارتش تشکیل شد، حکم پیوستن ارتش به انقلاب را امضا کردند. پس چرا او را نگرفتند؟


از عملکرد ۱۰ روزه آقای جهانبانی به عنوان معاون در ستاد نیروی هوایی چه‌کسی صحبت کرده که چه کار کرد و چه‌قدر از حمله به اعضای نیروی هوایی حمایت کرد؟ ایشان یکی از موافقان بمباران اسلحه‌سازی در خیابان پیروزی بود. دستورش را بختیار به ربیعی داده بود که ربیعی به بختیار می‌گوید آقای نخست‌وزیر دیر شد!* البته حسین را گرفتند دیگر!


یک‌سال بعد گرفتند. خصومت شخصی که نبود. بحث علم قاضی خیلی مهم است. بحث زنای محصنه را هیچ‌جای دیگر مطرح نکرده‌اند. یا مثلا غیر از کتاب آقای آذربرزین که برای اولین‌بار اشاره کرده و من هم برای بار دوم در کتابم به آن اشاره کرده‌ام، کجا بحث ۲۲ میلیون را مطرح کرده‌اند؟ از عملکرد ۱۰ روزه آقای جهانبانی به عنوان معاون در ستاد نیروی هوایی چه‌کسی صحبت کرده که چه کار کرد و چه‌قدر از حمله به اعضای نیروی هوایی حمایت کرد؟ ایشان یکی از موافقان بمباران اسلحه‌سازی در خیابان پیروزی بود. دستورش را بختیار به ربیعی داده بود که ربیعی به بختیار می‌گوید آقای نخست‌وزیر دیر شد!


* ظاهرا آذربرزین با این‌تصمیم مخالفت می‌کند.


بله. جهانبانی یکی از موافقان این‌تصمیم بود.


* یعنی این هم یکی از اتهاماتش بود؟


ببینید ممکن است به‌صورت موردی از اتهامات نبوده باشد ولی وقتی عنوان مفسد فی‌الارض و تثبیت‌کننده حکومت پهلوی را به کار می‌برند، یک‌مجموعه را شامل می‌شود. نکته خیلی مهم این است که در دادگاه به آقای جهانبانی می‌گویند موارد اتهامی شما این است، از خودت دفاع کن! ایشان هم می‌گوید «من حرفی ندارم. آماده اعدام‌ هستم!»


* این را واقعا گفته؟


بله. گفته.


* این مربوط به دادگاه دوم است که علنی برگزار شد؟


نه. دادگاه اول و دومش در یک‌روز برگزار شده است. این‌حرف در جلسه دوم بوده است. این‌ها اول بازجویی می‌شدند. بعد برایشان دادخواست می‌نوشتند و بعد دادگاه برگزار می‌شده است. تا اوایل سال ۵۸ دادگاه‌ها در یک‌روز برگزار می‌شدند؛ از صبح تا شب.


جهانبانی در جلسه اول می‌گوید حرفی ندارم. دفعه دوم هم می‌گوید من حرفی ندارم آماده اعدامم. همین حرف باعث می‌شود قاضی به این جمع بندی برسد که متهم اتهامات و حکم را پذیرفته است. حالا این‌که این‌مساله از حماقتش بوده یا از صداقتش، مشخص نیست! سرلشکر پاکروان در دادگاه گفت من اتهامات و حکم را قبول دارم. فرمانده حکومت نظامی تبریز هم که اسمش خاطرم نیست، صراحتا می‌گوید من دستور کشتن ۱۷ نفر را داده‌ام و باید تاوانش را بدهم.


اما سکوت جهانبانی طوری تفسیر می‌شود که گویی عملی قهرمانانه بوده است. ایشان آدم غُد، گوشت‌تلخ و نسازی بوده است. هیچ‌کدام از دوستانش از او تعریف نمی‌کنند.


* این را طبق گزارش‌های ساواک و ضداطلاعات می‌گویید؟


بله. اما هنوز کلامی راجع به مسائل پروازی جهانبانی صحبت نکرده‌ام.


هیچ‌جای پرونده جهانبانی عبارت «معلم‌خلبان» ندارد


* خب آقای موسوی از این‌جا شروع کنیم که درباره پروژه نفوذ، عده‌ای بهاییت را موضوعی اعتقادی و دینی می‌دانند ولی کسانی مثل شما و آقای عسگری که کار تاریخ می‌کنید، می‌دانید این‌طور نیست. ماجرای خیلی مهم‌ترش که در بررسی زندگی جهانبانی به آن می‌رسیم، نفوذ شدید بهاییت در ارتش رضاخان است. سرنوشت بهایی‌ها در ارتش چه شد؟


موسوی: بحث بهاییت از ابتدای شکل‌گیری‌اش، بحث نفوذ بوده است؛ به ویژه بعد از اعدام علی‌محمد باب، این‌ها بحث نفوذ را جز برنامه‌های کاری خودشان گذاشتند. آمدن رضاخان هم به خاطر این بود که انگلستان به این‌جمع‌بندی رسید که با بودن حکومت قاجار نمی‌تواند به اهدافش دست پیدا کند. به همین دلیل قاجار را به زیر کشیدند و پهلوی را جایگزین کردند.


* یک پرانتز کوچک! نظر رضاخان درباره بهاییت چه بود؟ مثبت بود؟


بله. مثبت بود. حالا به آن خواهیم رسید. اما شکل‌گیری کودتا به این برمی‌گردد که انگلستان دنبال یک‌فرد نظامی می‌گشت.


* کودتای اسفند را می‌گویید!


بله. کودتای اسفند ۱۲۹۹. انگلستان دنبال این بود که فردی نظامی در راس کار قرار بگیرد. محمدرضا آشتیانی‌زاده نماینده مجلس شورای ملی در خاطراتش اشاره کرده که منزل رشیدیان‌ها بود که عین‌الملک با رئیس سرویس اطلاعاتی انگلستان در ایران، ارتباط برقرار کرد و او از عین الملک خواست فردی را به او معرفی کند که دو ویژگی داشته باشد: اول قزاق باشد و دوم این‌که شیعه اثنی عشری داغ نباشد. یعنی خیلی ...


عسگری: ... خیلی حزب‌اللهی نباشد.


موسوی: بله. یعنی روی اعتقادات شیعی تعصب نداشته باشد. عین‌الملک با مشورت در درون تشکیلات بهاییت به رضاخان می‌رسد و او را به انگلیسی‌ها معرفی می‌کند. آن‌ها هم یکی دوسال او را بررسی می‌کنند و می‌بینند گزینه خوبی است و از او حمایت می‌کنند. شکل‌گیری کودتای اسفند ۱۲۹۹ رضاخانی_انگلیسی به همین‌ماجرا برمی‌گردد و بهایی‌ها یکی از پایه‌های جدی این‌جریان بودند. قدرت نداشتند. دقت کنید که بهاییت قدرت ندارد ولی به عنوان ابزار در دست استعمار وارد صحنه شده است...


بهایی‌ها اگرچه در دوره رضاخان خیلی دیده نشدند اما دوره محمدرضا به‌ویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد بیشتر دیده می‌شوند. یکی از آن‌ها حبیب‌الله شیبانی است. یک‌سوال این‌که آقای اعلایی چه کاره بود؟ آیا یک فرد عادی بود؟ نه. بلکه لیدر بهایی‌ها بود؛ یک‌لیدر تشکیلات بهاییت. این‌فرد این‌قدر نفوذ داشت که توانست خیلی‌ها را به دستگاه حاکمه دولت پهلوی‌ها وارد کند. یکی از کسانی که او واردشان کرد، ایادی بود. ایادی در فرانسه دامپزشکی می‌خواند. پدر آقای جهانبانی از رضاخان خواست ایشان تغییر رشته بدهد و وارد بحث پزشکی انسانی شود* و دولت در سایه بوده است...


بله. در دولت رضاخان یکی‌دو نفر بهایی داریم. یکی از آن‌ها حسن بالیوزی است. از این‌جا بود که بهایی‌ها در هیئت حاکمه ورود می‌کنند...


* البته این‌که می‌گویید یکی‌دو نفر، ظاهر قضیه است و اگر ریشه خیلی‌ها بررسی شود احتمالا به بهاییت یا یهودیت‌شان برسیم!


بله. یکی از بحث‌ها در این‌باره ارتش است. بیشترین فرماندهان ارتش نوینی که رضاخان تشکیل داد، بهایی بودند. البته غیربهایی هم داشتیم اما از این‌جا که شروع کنیم، می‌بینیم در دستگاه رضاخانی چه نفوذی صورت گرفته است. بهایی‌ها اگرچه در دوره رضاخان خیلی دیده نشدند اما دوره محمدرضا به‌ویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد بیشتر دیده می‌شوند. یکی از آن‌ها حبیب‌الله شیبانی است. یک‌سوال این‌که آقای اعلایی چه کاره بود؟ آیا یک فرد عادی بود؟ نه. بلکه لیدر بهایی‌ها بود؛ یک‌لیدر تشکیلات بهاییت. این‌فرد این‌قدر نفوذ داشت که توانست خیلی‌ها را به دستگاه حاکمه دولت پهلوی‌ها وارد کند. یکی از کسانی که او واردشان کرد، ایادی بود. ایادی در فرانسه دامپزشکی می‌خواند. پدر آقای جهانبانی از رضاخان خواست ایشان تغییر رشته بدهد و وارد بحث پزشکی انسانی شود. در نتیجه آمد و یکی دوسال پزشکی خواند و بعد مدرک‌نگرفته به ایران برگشت. از این‌موارد زیاد داریم.


تشکیلات بهاییت خودش مستقل نیست. جریانی در زیرمجموعه یک‌قدرت بالاتر یعنی استعمار است. بعد هم که صهیونیست‌ها حاکم شدند، ذیل آن‌ها قرار گرفت. سال ۱۳۶۳ برای آخرین‌بار تلاش کردند بهاییت را در ایران رسمی کنند. پیش‌تر چندبار تلاش کرده بودند.


* یعنی زمانی که ما در جنگ بودیم؟


بله. علتش هم این است که قرار نبود انقلاب و بعد جنگ شود. این‌ها پیش‌تر در دوره پهلوی به این‌نقطه رسیده بودند که شاه دارد می‌میرد. احتمال می‌دادند در مسیر انتقال قدرت در سال ۱۳۶۳ بمیرد. می‌خواستند بهاییت را رسمی کنند.


* ولی با انقلاب و جنگ این‌نقشه به هم خورد؟


بله. انقلاب این‌نقشه را کاملا به هم ریخت.


* آیا می‌توان امان‌الله جهانبانی و خاندانش را که چندنفر از فرزندانش در مدرسه بهایی‌ها تحصیل کرده‌اند، بهایی دانست؟


نه. من سندی که این‌ها بهایی بوده‌اند ندیده‌ام. ولی با آن‌ها رفاقت و سمپاتی زیادی داشته‌اند و از کارشان پشتیبانی و حمایت می‌کردند.


* خود نادر در مدرسه بهایی‌ها تحصیل نکرد. دونفر از برادرانش...


عسگری: دو برادر و یک‌خواهرش در آن‌مدرسه تحصیل کردند.


* اسمش چه بود؟


موسوی: مدرسه تربیت.


* ولی خودش در آن‌مدرسه تحصیل نکرد.


عسگری: علت داشت. چون مدرسه تربیت در سال ۱۳۱۳ منحل شد. ولی دو عمو و دو برادر و یک‌خواهرش در تربیت تحصیل کردند. امان‌الله نسبت به بهایی‌ها هیچ‌مشکلی نداشت و در تعامل کامل با آن‌ها بود.


* خب بعد از سال ۱۳۶۳ که نتوانستند بهاییت را رسمی کنند چه شد؟


موسوی: انقلاب پنبه این‌ها را زد. چون تا پیش از انقلاب در خیلی از مراکز و نهادها نفوذ کرده بودند؛ عرصه‌های نظامی‌، فرهنگ، هنر، اقتصاد، مباحث اجتماعی و ... ولی نتوانستند به‌دلیل نگاه خود مردم و جامعه، پایگاهی دست‌وپا کنند و به جایی برسند. بهایی‌ها نه آن‌زمان و نه هیچ‌وقت دیگر که توسط استعمار شکل گرفتند نتوانستند بین مردم پایگاهی پیدا کنند.


* پس بحث جهانبانی و بهاییت تا همین‌جا جلو می‌آید و بیشتر از این...


بله. چیزی ندارد.



* خب جناب عسگری شما در صفحه ۶۳ کتاب نکته‌ای درباره حضور جهانبانی در پست‌های اجرایی دارید. او ۸ سال در معاونت آموزشی خلبان‌ها فعالیت می‌کند و نتیجه‌گیری شما این است که هیچ‌خلبانی زیر دستش تربیت نشده است. یعنی خلبانی توسط جهانبانی آموزش خلبانی ندیده است.


در کتاب هم نوشته‌ام و سوابق را آورده‌ام. عمده مشاغلی که به ایشان دادند، ستادی و کم‌مرتبه بود. شاید آخرین پستش که مهم‌ترین بود، معاونت هنگ پروازی تهران باشد. یکی‌دو سال پیش از ۱۳۴۴ آمریکایی‌ها مانع از اعزام او به کشورشان شدند.


* این‌ماجرا تا سال ۴۶ ادامه داشت. درست است؟


نه. سال ۴۲ رفت به آمریکا رفت؛ بعد از این‌که سال ۳۹ به آلمان رفتند. بنا بود به آمریکا فرستاده شود تا دوره اف‌پنج را ببیند که آمریکایی‌ها مخالفت کردند. این‌که می‌گویم شاه برای جهانبانی مایه نمی‌گذاشت، همین است. برای شاه علی‌السویه بود که جهانبانی به آمریکا برود یا نه. خاتمی می‌نویسد من با فرمانده نیروی هوایی آن‌جا صحبت می‌کنم جهانبانی را بپذیرند.


* که برود آمریکا.


بله. برود دوره ببیند.


زمان تیک‌آف یکی از هواپیماها که خلبانش یک‌سروان بوده، دچار سانحه می‌شود و سقوط می‌کند. آقای جهانبانی هیچ‌کاری نمی‌کند. حداقل باید آن‌خلبان را راهنمایی می‌کرده که اجکت کند و جانش را نجات دهد. ولی هواپیمای تازه صفر خریداری‌شده از بین می‌رود. خلبان هم کشته می‌شود* ظاهرا پنتاگون قبول نمی‌کرده است.


بله. پایگاهی هم که در آلمان برای آموزش جت رفته بودند، آمریکایی بود ولی در خاک آلمان قرار داشت. اما آمریکا اجازه ورود جهانبانی را به خاک خود نمی‌داد. بعد با نامه خاتمی، آمریکایی‌ها اجازه دادند و جهانبانی به آمریکا رفت و دوره اف‌پنج را دید و برگشت. سال ۱۳۴۴ ایشان مامور می‌شود با هشت نفر دیگر برود پایگاه اینجلیک ترکیه تا هواپیماهای اف‌پنجی را که آمریکایی‌ها آورده بودند تحویل بگیرد و به ایران بیاورد. ما این‌هواپیما را سال ۴۳ خریده بودیم. ایشان به ترکیه می‌رود و لیدر پرواز اف‌پنج‌ها بوده است.


* پرواز، چند فروندی بوده است؟


۹ فروندی؛ سه‌تا دسته سه‌تایی. زمان تیک‌آف یکی از هواپیماها که خلبانش یک‌سروان بوده، دچار سانحه می‌شود و سقوط می‌کند. آقای جهانبانی هیچ‌کاری نمی‌کند. حداقل باید آن‌خلبان را راهنمایی می‌کرده که اجکت کند و جانش را نجات دهد. ولی هواپیمای تازه صفر خریداری‌شده از بین می‌رود. خلبان هم کشته می‌شود. پدر آقای جهانبانی این‌جا چه‌کاره است؟


* سناتور...


سناتور و سپهبد است. برادرش سفیر است و برادر دیگرش هم سرتیپ حسین جهانبانی.


* اسم سروانی که کشته شد حشمت‌الله کریم‌زاده سیرجانی بود.


نیروی هوایی با امضای ارتشبد خاتمی که آن‌موقع سرلشگر شده بود، گزارشی برای شخص شاه می‌نویسند و می‌گویند مقصر حادثه، سرهنگ نادر جهانبانی است. در چنین‌شرایطی، اگر فرد دیگری بود، پوستش را می‌کندند. نکته ظریف این‌جاست که نیرو هوایی پیشنهاد می‌دهد جهانبانی تا اطلاع ثانوی از خط پروازی و مشاغل فرماندهی برکنار شود. این‌«اطلاع ثانوی» می‌تواند شش‌ماه یا یک‌سال باشد. اما از سال ۴۴ تا ۵۷ دیگر نگذاشتند...


* یعنی دیگر پرواز نکرد؟


این‌که تنهایی بپرد چرا، ولی دیگر به‌عنوان خلبان جنگنده پرواز نکرد، آموزش هم نداد. مشاغل فرماندهی هم نداشت. بزرگ‌ترین توهین را هم شاه زمانی به جهانبانی کرد که به‌عنوان جانشین مرکز آموزش‌ها منصوب شد. در نیروی هوایی به‌ویژه زمان شاه، رسم بود یک‌خلبان را زیردست غیرخلبان نمی‌گذاشتند. رئیس مرکز آموزش‌ها که بود؟ سرلشکر اکبر کمپانی تبریزی که ایشان فنی بود. جهانبانی را جانشین او کردند. چهارسال آن‌جا ماند و سال درجه‌اش رسید. چون نمی‌خواستند به خط پروازی بیاید، محل درجه مرکز آموزش‌ها را یک‌درجه بردند بالا که به فرمانده‌اش درجه سپهبدی بدهند. سپهبد کمپانی و جهانبانی باید بالا می‌رفتند و درجه سرلشگری می‌گرفتند. ولی او را به هیچ پایگاهی نبردند. به همین‌دلیل دو سال مسئول ایر تاکسی شد و دوسال هم رئیس تربیت بدنی شد. اواخر سلطنت پهلوی که ربیعی فرماندهی نیروی هوایی شد، آذربرزین از شاه درخواست می‌کند اجازه دهد نادر جهانبانی را با درجه سپهبدی معاون طرح و برنامه کنند که شاه هم می‌پذیرد.


مخاطبان این‌گفتگو یا با مرکز آموزش‌های نیروی هوایی آشنا هستند یا نیستند. این‌مرکز برای خلبان‌ها فقط آموزش نظام جمع و زبان بوده است.


* محلش هم دوشان‌تپه و خیابان پیروزی فعلی بوده است.


بله. البته در این‌مرکز دوره‌هایی هم برای درجه‌داری و بعضی افسران بوده است. اما برای خلبان‌ها در این‌مرکز فقط بحث نظام جمع و اصول نظامی و آموزش زبان بوده است. سوال من این‌ است که چرا می‌گویند عده‌ای خلبان‌ زیردست جهانبانی تربیت شده‌اند؟ او به چه‌کسی آموزش داده است؟ کی و کجا؟


* یعنی می‌گویید لفظ معلم خلبانی برای جهانبانی نا رواست؟


[می‌خندد] اصلا گناه است! شوخی‌اش هم بد است. در پرونده‌اش یک‌بار هم اسم معلم‌خلبان به کار برده نشده است.


* این‌طور هم می‌توانیم ماجرا را بررسی کنیم که از خلبان‌ها بپرسیم جهانبانی کسی را چک کرده یا نه!


این هم نبوده است. آقای فریدون ایزدستا که در آمریکا حضور دارد، گفته جهانبانی فرمانده من بوده است. آقا شما مزاح می‌کنید یا جدی می‌گویید؟ شما ۸۰ سالتان است. سال ۴۴ ...


* کتاب خاطرات ایشان اخیرا چاپ شده است.


اولا که جهانبانی خلبان اف پنج بود نه اف‌چهار! در ثانی یک‌سوال دارم. اسم دو خلبان اف‌چهار که در جاده نشسته‌اند، چیست؟ تاریخ این‌ماجرا چیست؟ چرا در فصلنامه شاهنشاهی درج نشده؟ کم اتفاقی که نیست. چرا در حوادث و رویدادهای هوایی جهان ثبت نشده است؟ طوری صحبت می‌کنند انگار فردی با یک‌ژیان یا پراید رفته و در راه مانده و فرد دیگری رفته آن را آورده است. آقا شوخی نکنید!بله. جهانبانی سال ۴۴ ممنوع‌الپرواز شده است. از ۴۴ تا الان می‌شود حدود ۵۸ سال. از ۸۰ سال ۵۸ سال کم کنیم می‌شود ۲۲ سال. یعنی آقای ایزدستا آن‌موقع ۲۲ سال داشته است. ایشان باید ۱۸ سالگی دیپلم گرفته باشد. اگر همان‌سال وارد نیروی هوایی شده باشد، باید یک‌سال تا یک‌سال و نیم آموزش نظامی و زبان را طی کرده باشد. بعد برای آموزش به خارج از کشور رفته باشد. یک تا دو سال هم آن‌جا آموزش دیده باشد. پس وقتی آقای ایزدستا به ایران برگشته به‌فرض این‌که ۲۲ سالش بوده باشد، جهانبانی در آن‌مقطع جانشین هنگ تهران بود و درجه سرهنگی داشت. ایشان در آن‌برهه مسئولیت آموزش پروازی نداشته است. آقای ایزدستا، جهانبانی کی به شما آموزش داده است؟ شما خلبان اف‌چهار بودی! جهانبانی، خلبان اف‌پنج بوده است. کِی به شما آموزش داده است؟ و در کدام یگان؟ چرا دروغ می‌گویید؟


* مطلب دیگری که در کتابتان به‌عنوان یکی از مطالب غیرواقع مطرح‌شده درباره جهانبانی مثال زده‌اید، ماجرای بلندکردن هواپیمای اف‌چهار توسط جهانبانی از روی جاده ساوه است.


ببینید من هیچ‌چیزی را ابتدا به ساکن نه رد کرده‌ام نه قبول. رفته‌ام تحقیق کرده‌ام. جاده تهران ساوه از ابتدا تا الان یک‌جاده ترانزیت است. یکی از پرترافیک‌ترین جاده‌های ماست و خودروهای سنگین هم در آن هستند. می‌گویند یک‌هواپیمای اف چهار خراب شده و در این‌جاده نشسته است. بعد جهانبانی رفته این‌هواپیما را پرواز داده و در پایگاه نشانده است. اولا که جهانبانی خلبان اف پنج بود نه اف‌چهار! در ثانی یک‌سوال دارم. اسم دو خلبان اف‌چهار که در جاده نشسته‌اند، چیست؟ تاریخ این‌ماجرا چیست؟ چرا در فصلنامه شاهنشاهی درج نشده؟ کم اتفاقی که نیست. چرا در حوادث و رویدادهای هوایی جهان ثبت نشده است؟ طوری صحبت می‌کنند انگار فردی با یک‌ژیان یا پراید رفته و در راه مانده و فرد دیگری رفته آن را آورده است. آقا شوخی نکنید! در زمان جنگ چندنفر از خلبان‌های ما الزاما مجبور شدند در جاده بنشینند، اما این‌ها جاده نبودند. باند اضطراری بودند. یکی نزدیک پل کرخه نزدیک پایگاه دزفول است. یکی نزدیک اسلام‌آباد است. ما از این باندهای اضطراری چندتا در کشور داریم.


* یکی هم پشت پایگاه همدان است.


بله. این‌ها را ساخته بودند که اگر هواپیماها دچار مشکل شدند در این‌باندها بنشینند. در زمان جنگ هم یکی دو هواپیما موقع نشستن در این‌باندها سانحه دادند. بعد جهانبانی در یک‌جاده هشت‌متری پر از کامیون، یک اف‌چهار را نشانده؟


از تمام خلبان‌ها، همافران و افسرانی که در قید حیات هستند بپرسید! در نیروی هوایی معاذالله کسی می‌توانست روی حرف آمریکایی‌ها حرف بزند؟ سپهبد هاشم برنجیان، هم در بازجویی گفته هم در مصاحبه‌هایش که شاه هرچه را می‌پرسیدیم، می‌گفت «ببینید مستشاران آمریکایی چه می‌گویند. اگر تایید کردند باشد اگر نه نباشد!» این را آذربرزین هم گفته است. حالا آمریکایی‌ها بگویند نه و جهانبانی بگوید آره؟ و هواپیما را از روی جاده بلند کند؟


* یعنی می‌گویید کسی که این روایت دروغ را ساخته، چفت و بست‌هایش را درست بررسی نکرده و روایتش چند گاف و سوتی دارد؟


می‌خواهم بگویم اصلا با نیروی هوایی و شاه آشنا نبوده! می‌گویند جهانبانی با یک‌فروند اف چهار رفته بغداد، چهارهواپیمای عراقی دورش را گرفته‌اند او را به زور نشانده‌اند، او هم فرود آمده و چرخ‌هایش باند را تاچ کرده‌ و بعد بلند شده و آن‌چهارفروند را قال گذاشته آمده ایران! سال ۶۱ شهید عباس دوران روحش شاد رفت بغداد. بعد از آن اگر اشتباه نکنم یک یا دو مورد هواپیمای اف چهار داشته‌ایم که توانسته‌اند به آسمان بغداد برسند. بغداد و عراق بعثی در حمایت بلوک شرق بود و بلوک شرق هم پدافند وحشتناک قوی‌ای داشت.


* چون روی این‌قصه کار کرده‌ام بگویم محمود اسکندری تا پیش از این‌مقطع که شما می‌گویید هفت‌هشت‌باری روی آسمان بغداد پرواز کرده بود. سال ۶۲ هم که میراژهای عراقی پالایشگاه تهران را زدند، بنا شد برای جواب پالایشگاه الدوره در جنوب بغداد را بزنند که به‌خاطر درصد کیل ۱۰۰ درصد ماموریت، زدن پالایشگاه کرکوک با درصد کیل ۹۸ درصد جایگزین شد.


ماجرای دوران سال ۶۱ بود. بعدش دیگر نشد یا معدود شد. در جنگ شرایط فرق می‌کند و آسمان شلوغ است. اما آیا می‌شود در زمان صلح که همه نگاه‌ها به هواپیمای شماست، به‌راحتی به بغداد برسی و بعد هم که چرخ‌هایت باند را تاچ کرد، از دست آن‌چهارفروند فرار کنی؟ آن‌چهارتا مگر به قول ما اصفهانی‌ها قِلاق‌اند؟ اگر هم آن‌ها نزنند، پدافند نمی‌تواند او را بزند؟


سال ۱۳۴۸ که شاه در سوییس بود، یک‌درگیری مرزی بین ایران و عراق پیش می‌آید که آقای ارتشبد بهرام آریانا جمله جالبی دارد. می‌گوید اگر اعلی حضرت شاهنشاه آریامهر اجازه بدهند ۴۸ ساعته بغداد را می‌گیرم. شاه پایش که به ایران رسید او را عزل کرد و جم را جایگزینش کرد. چرا؟ «برای چه چنین اظهار نظری کرده‌ای؟ چرا عراقی‌ها را تحریک کرده‌ای؟» با چنین‌اوصافی می‌شود جهانبانی چنین‌کاری کرده باشد؟ شاه اصلا جسارت این‌کار را داشت؟


هیچ‌جای پرونده جهانبانی عبارت «معلم‌خلبان» ندارد


* یک‌سوال دیگر هم پیش می‌آید. روایتی وجود دارد که در درگیری‌های مرزی ایران و عراق، یک‌کشتی تجاری ایران پرچم ایران را زد و جهانبانی و چند خلبان فانتوم دیگر روی اروند پرواز کردند و اجازه شیطنت به عراقی‌ها ندادند.


جهانبانی خلبان فانتوم نبود. خلبان اف پنج بود.


* پس هیچ‌وقت سوار فانتوم نشد؟


نه. هیچ‌وقت. نه دوره‌ای دید و نه چیزی. دوم این‌که از سال ۴۴ به بعد از خط پروازی محروم شده و جانشین مرکز آموزش‌هاست.


* این‌ماجرای اروند برای سال ۴۸ است فکر کنم!


او از سال ۴۴ تا ۵۲ جانشین مرکز آموزش‌هاست.


* یعنی آن‌اتفاق روی اروندرود افتاد ولی جهانبانی در آن حضور نداشت؟


یک‌کشتی تجاری از اروند عبور کرد که چندفروند ناوچه اسکورتش کردند. کاپیتان یکی از این‌ناوچه‌ها ناخدا دوم عطایی رمزی بود. سه‌چهار فروند هواپیمای اف پنج هم از روی اروندرود عبور می‌کنند که یعنی ما هوایش را داریم.


* اف پنج یا اف چهار؟


اف چهار! که این‌جا محدودیت حرکت با پرچم ایران در اروند شکست. این‌که من می‌گویم جهانبانی در این‌ماجرا نبود، دلیل دارد. ناخدا رمزی کمتر از ۶ ماه بعد شد دریادار و فرمانده نیرو دریایی؛ یعنی معادل سرلشکر. جهانبانی را چه کار کردند؟ اگر در این‌ماجرا حضور داشت که شاه باید درجه‌ یا شغل یا ترفیعی به او می‌داد. به نیرو دریایی داد، به نیروی هوایی‌اش نمی‌دهد؟ نیرو هوایی برای شاه همه‌چیز بود. چون نوع تفکر و راهبرد و به قول خارجی‌ها دکترین‌اش آمریکایی بود. آمریکایی‌ها هم راهبردشان را بر هوا پایه گذاشتند و در همه‌چیز، حرف اول و آخر را نیرو هوایی‌شان می‌زد. شاه هم برای نیروی هوایی خیلی ارزش قائل بود.


ناخدا رمزی کمتر از ۶ ماه بعد شد دریادار و فرمانده نیرو دریایی؛ یعنی معادل سرلشکر. جهانبانی را چه کار کردند؟ اگر در این‌ماجرا حضور داشت که شاه باید درجه‌ یا شغل یا ترفیعی به او می‌داد. به نیرو دریایی داد، به نیروی هوایی‌اش نمی‌دهد؟ نیرو هوایی برای شاه همه‌چیز بود. چون نوع تفکر و راهبرد و به قول خارجی‌ها دکترین‌اش آمریکایی بودنه. ماجرای اروند رود صحت نداشت. مضاف بر این‌که سال ۴۹ تا ۵۰ ماجرای گلنار بختیار پیش آمد که جهانبانی شدیدا تحت مراقبت قرار گرفت.


* تعقیب و مراقبت به‌خاطر این‌ماجرا بود؟


یک‌علتش بله.


* که جهانبانی سراغ گلنار بختیار نرود؟


و از طریق او با تیمور بختیار ارتباط نگیرد و برای کودتا وصل نشود. نکته دیگر این بود که بختیار در عراق بود و عراق هم وابسته به بلوک شرق. جهانبانی هم در معرض اتهام همکاری با بلوک شرق قرار داشت...


* مادرش هم که روس بود و خودش در روسیه آموزش دیده بود.


بی‌خود نبود آمریکایی‌ها او را به خاکشان راه نمی‌دادند. پرونده‌اش واقعا ابهامات داشته است. مثلا همان‌زمانی که جهانبانی به روسیه رفت و آموزش دید جالب است. زمان اوج اقتدار استالین و حکومت آهنین‌ش بوده است. چه‌طور روس‌ها راهش داده‌اند؟ چون گفتیم ۵ سال هم آن‌جا تحصیل کرد. از هرکسی پرسیده‌ام، علت این‌که از تحصیلش در سال ششم جلوگیری کردند، نه به خاطر این بود که به او وینگ ندهند بلکه برای این بود که سفید نگهش دارند.


* شوروی سفید نگهش دارد؟


بله. این‌که بگویند ما او را نخواستیم. نکته مهم این است که شاه نسبت به کمونیست‌ها چه دیدگاهی داشت.


* یک‌نکته وجود دارد. جهانبانی که در روسیه آموزش دیده بود، باید با ورود به ایران روی هواپیمای ساخت شوروی پرواز می‌کرد ولی این که می‌رود روی اف‌پنج...


آن‌موقع زیاد فرق نمی‌کرد. هواپیماها شبیه هم بودند. مضاف بر این‌که زمان رضاخان هم هواپیمای انگلیسی داشتیم، هم روسی و هم فرانسوی. هواپیماهای کشورهای مختلف را داشتیم. سیستم پروازها هم مثل الان پیچیده نبود. وقتی جهانبانی به ایران برگشت رفت روی هواپیماهای جنگی. که آن‌موقع اف هشتاد و ...


* اف هشتاد و شش؟ 


نه. اول توربوپراپ پرید؛ هواپیماهای ملخی. بعد برای دوره جت به آلمان رفت که اف هشتادوشش بود. در این‌دوره جهانبانی، ربیعی، مینوسپهر و در کل یک‌اکیپ ۲۰ نفره رفتند. تمام که شد خاتمی از شاه درخواست کرد پنج‌شش‌نفرشان بمانند برای تشکیل تیم آکروجت طلایی.


ادامه دارد...

اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار